یادداشتی از نیسان فروزین؛ مترجم کتاب «درام کودک بااستعداد بودن»
آیا هیچوقت امکان دارد به عمق تنهایی و احساس رهاشدگی که در کودکی تجربه و احساس کردهایم و هنوز هم به عنوان بزرگسال در درونمان حمل میکنیم پی ببریم؟
این پرسشی است که نویسنده کتاب «درام کودک با استعداد بودن» با آن مواجه بوده است و درواقع، داستان زندگی خودِ نویسنده است.
عنوان فرعی کتاب یعنی «جستجو برای خود واقعی» برخورد او با کودکیِ خود بود و لازم بود که به بازنمود و نقد دورهای از زندگی بپردازد که در هالهای از ابهام فرو رفته است. چراکه کودک هنوز قادر به بیان و توصیف حالات درونی خود نیست و والدین عموما در گیرودار رفع نیازهای ابتدایی، توجه چندانی به خواستههای درونی کودک ندارند. نویسنده بر این باور بود که تا زمانی که کودکان را جدی نگیریم و نسبت به رنج و آسیبپذیری آنها حساس نشویم افسردگی، احساس خلا و خودشیفتگی (نارسیسم) از یکسو و خشونت و عقدههای روانی از سوی دیگر شخصیت آتی آنها را تحت تاثیرقرار خواهد داد.
آلیس میلر روانشناس و روانکاو سوییسی متولد سال 1923 لهستانیالاصل و یهودی بود و در جوانی خود وحشت و خشونت جنگ و یهودیستیزی نازیسم آلمان را هم تجربه کرده بود. او واژه «پداگوژی مسموم» را برای توصیف آموزش خشن والدین استفاده میکرد که شامل کتک زدن، تحقیر، بیاعتنایی و بیمهری بود و رشد عاطفی هیجانی کودک را متوقف میکرد. ظهور نازیسم و برآمدن شخصی مانند هیتلر در اروپا زاده و پیامد شرایط بحرانی آن دوره بود. میلر که دانشآموخته فلسفه و روانشناسی بود پس ازسالها روانکاوی و مطالعه بیوگرافی افرادی مانند هیتلر، استالین و سایرین به این نتیجه رسید که ریشه اختلالات «نوروز» و روانتنی ناشی از سوءرفتار والدین است. بررسی و مطالعه زندگینامه افراد بااستعداد و حساسی نظیر ون گوگ، داستایوفسکی، هرمان هسه نشان میداد که آنها در کودکی با چه مشکلاتی درگیر بودند و داستان کودکی اندوهبار، آنها را تا بزرگسالی سایهوار دنبال میکرد.
در داستان «قلب یک کودک» هرمان هسه با اندوه و ناامیدی درد دل یک کودک را با زبان گویایی تصویر میکند: «بزرگسالان طوری رفتار میکردند که انگار دنیا بینقص بود و خود را هم شبه خدا نشان میدادند. ما بچهها چیزی نبودیم جز مشتی بیسروپا. اگر بخواهم تمام احساسات و جدالهای دردناک درونی خود را به نام بخوانم جز ترس کلمه دیگری پیدا نمیکنم. ترس، باز هم ترس و بیاطمینانی که در تمام ساعتهای متلاشیشده شادی کودکی احساس میکردم. ترس از تنبیه، ترس از وجدان خودم و از هیجانات پرشوری که منع شده بود و من هم آن را غیراخلاقی میپنداشتم.»
آلیس میلر که خود تجربه مشابهی از کودکی خود داشت پس از 20 سال روانکاوی، بررسی و مطالعه زندگینامه افراد هنرمند و دیکتاتورها و نیز آزمودن نقاشی خودجوش توانست حدیثنفس خود را بیان کند و به حقیقت تحریفنشده کودکی خود پی ببرد. او میدانست که هیچ کودکی ذاتا شرور نیست و به بزرگترها بستگی دارد که با روش تربیتی درست و همدلی با کودک به نیازها و خواستههای اساسی او پاسخ داده و به او مجال دهند تا «خود واقعی» و «خودشکوفایی» را تجربه کند و درنهایت مسئولیت احساسات خود را بپذیرند.
«درام کودک بااستعداد بودن» نمایش یا بازنمود احساسات و عواطف کودک درون در فرآیند روانکاوی است. صدای کودک حساس و بااستعدادی است که برای بهدست آوردن مهر و محبت والد (عمدتا مادر) از بیان احساس و نیازهای اساسی خود دست میکشد و در نتیجه دچار گمگشتگی و از خودبیگانگی میشود.
به قول نویسنده دانمارکی کارن بلیکسن «میتوان رنجها را تحمل کرد اگر بتوانیم آنها را در قالب داستان بریزیم و یا قصهای دربارهاش بسازیم.» اما وقتی آدمی نتواند قصه دردهای خود را بازگوید قصههای ناگفته و روایتهای نقلنشده به صورت علایم بیماری، ترس، اضطراب و خشونت بازتاب مییابد و زندگی او را برای همیشه تحت تاثیر قرار میدهد.